روز عجیب
داشتم درس می خوندم
دوباره به رسول فکر کردم
دوباره تو سرم اومد
که ممکنه بازم برم
بعدا ، یه زمان دیگه ، یهو
بعد دلم گرفت
قد یه دنیا
فیلم مرگ تدریجی یک رویا را نگاه کردم
آه خدا چقدر نزدیک
کامیاب گفت می یاد نت
سه ثانیه بعد زنگ زد برق قطع شد
انگار قرار نیست حرف بزنیم
دوباره ترسیدم
همش رسول میاد تو فکرم
خیلی زیاد
نمی دونم چی کار کنم
و هر بار سعی می کنم تو فکرم به ادامه دادن برسم
یه اتفاق می افته
که بهم می گه نباید
. . .
خسته شدم
چرا همه چی اینقدر سخت و طولانیه
می ترسم هیچ وقت نبینمش
از طرفی هم می گم خب که چی
اصا چرا باید ببینمش
من خودمو وارد زندگی کامیاب کردم چون به کمک نیاز داشت
پس وقتی زمانش برسه که به اندازه ی کافی قوی بشه
دیگه دلیلی برای بودن من نیست
دوست دارم داداشیم خوشبخت شه
این طوری می تونم بگم
یه کار خوب تو زندگیم کردم و یه قدم مثبت تو دنیا ورداشتم
همین دیگه
مگه باید بیش از اینم چیزی باشه
. . .
حس عجیبی دارم
دلم گرفته خیلی
علتشو نمی دونم
می خوام بخوابم
اما نه
باید درس بخونم
باید خودمو مشغول کنم
شاید یکم آهنگ گوش بدم
بعد هم درس
تا فردا
. . .
دیشب دوباره ازم پرسید برام چیه
و گفتم داداشی
اینو تکرار می کنم
و می خوام از این به بعد بیشتر تکرار کنم
نمی خوام یادش بره
باید بدونه همیشه و تا ابد
اون برام خیلی با ارزشه ، خیلی دوست داشتنی
اما
نه بیش از یه داداشی مهربون
نمی خوام یه بار دیگه اشتباه کنم
نمی خوام اونم مثل بقیه جایگاهشو تو زندگیم گم کنه
این یه واقعیته
با وجود همه ی اتفاق ها و مصیبت ها
با وجود همه ی دل تنگی ها و اشک ها
هنوزم عاشق رسولم
اما می دونم تموم شده
می دونم مردی که عاشقش بودم مرده
و کسی که الان از اون روبرومه
یه تصویره از توهم من
دقیقا همون طوری رفتار می کنه که تو ذهنمه
و اگه از ذهنم بیرونش کنم
تموم میشه
می خوام بکنم این کارو
مجبورم
برای زنده موندن راه دیگه ای بلد نیستم
پایان
.
شایدم من گم کردم
جایگاهمو
سلام
هومته نانم ( یسنا 2/35-7/41-20/68 . همچنین پایان هر یک از آفرینگان ها )
زوت هومته نانم هوخته نانم هورشته نانم .
یدچا ان یدچا ورزیمنه نانم چا
واورزنه نانم چا مهمی ائی بی جرتار
مهمی نئه نه استار یثه نا وهونانم
ترجمه :
از اندیشه های نیک . از گفتارهای نیک . از کردارهای نیک – که در اینجا و دیگر جاها ورزیده می شود و ورزیده خواهد شد ستایش گر باشیم .
کوشا باشیم هم چنین از برای نیکی ها .