خدایا کمک . . .

خیلی تنهام... خیلی درمانده... میدونم گندزدم... میدونم اشتباه کردم... تنها چیزیکه میخوام یه فرصته... برای خوبی؛ پاکی؛ برای جبران

خدایا کمک . . .

خیلی تنهام... خیلی درمانده... میدونم گندزدم... میدونم اشتباه کردم... تنها چیزیکه میخوام یه فرصته... برای خوبی؛ پاکی؛ برای جبران

پنج شنبه ۲۷/۴/1387 - روز ۴۹ // تا // دو شنبه ۳۱/۴/1387 - روز ۵۳

و باز هم چند روز پوچ دیگر

به خاطر نمی آورم

و نمی خواهم به خاطر بیاورم

 

تنها می دانم

یک بار دیگر تمام شدم

یک بار دیگر زاده شده ام

 

و این تلخ است

و زیباست

 

و این منم

چهار شنبه ۲۶ / ۴ / 1387 - روز ۴۸

رسول ؟

 

۱)

همه چی را ول کنم / فقط زندگیمو بکنم / و بقه را بزارم به عهده ی زمان / اگه واقعا بعد سالها دوستش داشتم / بعد برم دنبالش

 

۲)

باور کنم / همهش دروغ بوده / اونو بزارم کنار  / و به زندگیم ادامه بدم / یه زندگی خوب و زیبا / بدون حضور یه سایه

 

۳)

پیشنهادشو قبول کنم / و برم جایی که خواسته / تا بهم ثابت شه / که اونم مثل بقیه است / یا نه / دوستم داره واقعا / یا نه

 

راه ۲ بهترین راه

اما عملی نیست

 

راه ۳ بدترینه

اما درست ترین نتیجه را می ده

و سریع تر

 

. . .

 

کامیاب گریه می کرد

و گفت

اگه فقط ۱ یا ۲ را انتخاب کنم باهام می مونه

و هر کاری می کنه

اما اگه ۳ را انتخاب کنم

باید خداحافظی کنم

 

. . .

 

خودم ازش خواسته بودم مجبورم کنه

قول داده بود نذاره سقوط کنم

و این یه سقوطه

از دیده همه

اما  . . .

 

خدای من

 

. . .

 

وحشتناک ترین تصمیم

 

انتخاب بین دو نفری که هر دو بخشی از وجودمن

 

نمی تونم

نمی تونم

مسلما ۱ بهترین راهه

 

کار دیگه ی از دستم بر نمیاد

 

جز صبر کردن

بعد سالها بالاخره معلوم می شه

بالاخره همه چی درست می شه

بالاخره به همه ثابت می شه

 

و شایدم به من

 

نمی دونم

نمی دونم

 

 

کمکم کن خدا

خیلی درمونده ام

نمی تونم کامیابو از دست بدم

نمی تونم راه ۳ را انتخاب نکنم

 

هنوز شک دارم

 

تا امروز بهش دروغی نگفتم

نمی خوامم بگم

نمی خوام مجبور شم

 

اما ایمان دارم

به این که رسول دوستم داره

و حتی بیش از اون

و امکان نداره اتفاقی بیفته

امکان نداره

 

. . .

 

نمی دونم چرا

اما واقعا نیاز دارم

به خودم و به همه ثابت کنم

بعد ۲۴ ساعت با هم بودن هیچی نمی شه

 

می دونم که مجبورم نمی کنه

اما حتی اگه پشنهادم بده

یعنی اونم مثل بقیه است

این طوری حداقل می تونم فراموشش کنم

خب این دلیل خوبیه برای این که

همه موافق باشن با رفتنم

و از طرفی

اگه هیچی نشه

دلیل خوبیه برای این که

همه بفهمن اشتباه کردن

 

و مطمئنم بهشون ثابت می شه

 

هیچ کدوم به اندازه ی من اونو نمی شناسن

هیچ کدوم به اندازه من بهش ایمان ندارن

 

اون کاری نمی کنه

هیچ کاری نمی کنه

 

هنوز هم به اندازه قبل ایمان دارم

اگه اون روز تو خیابون دستکش نداشتم

حتی دستمو نمی گرفت

اینو مطمئنم

 

و بعد پایان اون روز

بقیه هم می فهمن

 

فقط کامیابو چی کار کنم

شاید بهتر باشه بره مسافرت

اینجا نباشه بهتره

اون وقت دیگه لازم نیست بهش دروغ بگم

 

و اگه بفهمه

بعدا

می بینه من اشتباهی نکردم

اونم مثل بقیه ایمان میاره

انتخابم اشتباه نبوده

اینو می دونم

واقعا می دونم

 

مگه نه خدا

؟!

خب یه چیزی بگو 

یه راهنمایی

یه خواب

یه کمک

فقط بگو اون روز چی می شه

برم یا نه

بگو چه کنم

 

. . .

 

امید وارم خورشید به صادق نمره بده

نمی دونم چرا یهو یادش افتادم

باید بهش یه زنگ بزنم

 

تو شرایط خوبی نیست

اگه مشهد بود

یه روز اونو یه جا دعوت می کنم