خدایا کمک . . .

خیلی تنهام... خیلی درمانده... میدونم گندزدم... میدونم اشتباه کردم... تنها چیزیکه میخوام یه فرصته... برای خوبی؛ پاکی؛ برای جبران

خدایا کمک . . .

خیلی تنهام... خیلی درمانده... میدونم گندزدم... میدونم اشتباه کردم... تنها چیزیکه میخوام یه فرصته... برای خوبی؛ پاکی؛ برای جبران

«« طولانی ترین مکالمه - برگ سوم »»

-   خیلی عذاب می کشیدی ، پس خوشحال باش . . . فک کن واقعاً یه خواب بوده . . . دیشب بعد مدت ها خواب دیدم . . . داداشم وسطش بیدارم کرد ، خیلی ناراحت شدم . . . توی خواب واقعاً خوشحال بودم . . . می دونستم خوابم ، هر کار می خواستم می کردم . . . خواب که نمی تونه ابدی بشه . . . ناراحتی رفته . . . ولی اون چیزای شیرینش که هست . . .

وقتی با هم بودیم . . . شب تا صبح sms زدن ها ، چت کردن ها . . .

هم تو را بزرگ کرد ، هم منو . . .

واقعاً حرف زدن آدم را آروم می کنه . . . چند وقت دپرس بودم . . .

گذشته ی تو را فهمیدم . . . هر چی می خواستم بفهمم کی بود ، نتونستم بفهمم . . . اصلا فک نکردم رو اون . . . اثبات به خودم بود . . .

تو باختی . . . بازنده شدی . . .

داشتم دیوونه می شدم ، احساس می کردم داره اتفاق می افته ، شایدم افتاده . چیزی که همیشه ازش می ترسیدم .

یاد اون دو مورد افتادم . چیزهایی که گفته بود ازم می دونه و اگه بپرسم می گه . من هیچ وقت نپرسیدم ، می ترسیدم ، فک می کردم می دونم اونا چیه ، فک می کردم می دونه . و اونقدر تلخ و وحشتناک بود که شهامت پرسیدنشو نداشتم . عمدا فراموش کردم .

وقتی گفت آزمایش ، نمی تونستم بفهمم . مگه به جز اون دو مورد چیز دیگه ای هم بود .

یاد یه اتفاق افتاده و حرف هایی که آقای « ر » بهم زده بود و سوالی که پرسیده بود ، گفته بود اون بلاگم را خونده . ترس ورم داشت . یعنی باز هم اشتباه کردم ، حتی در مورد « ر » یعنی کارهای اونم بازی بود ، یا امتحان من . هر چی فک می کردم گیج تر می شدم . آخه هیچی نبود ، هیچ کاری و اون دو مورد را که می دونست ، اونا که مال گذشته بود . حتی برخوردم با « ر » هم ربطی نداشت وقتی اون پیداش شد تو بدترین شرایط بودن اونم یه مشت مذخرف گفت و رفت . باید می فهمیدم این امتحان وحشتناکی که می گه چیه . چی بوده که من ازش لذت بردم !!!

-        حدس بزن . . .

تنها چیزی که به فکرم می رسید مربوط به اشکان بود . پرسیدم مربوط به همون کسی می شه که بلاگم را خونده . گفت 

-       نه ! . . . چرا این حدسو زدی . . . حدس که دلیل نداره . . .

کدوم بلاگم را خونده ؟   حداقل اینو باید می فهمیدم

-        آفتاب لاگ . . . می دونست وبلاگ نویسی . . .

می دونست ! و یه تردید دیگه . می دونستم از کی شنیده ، صادق ، لعنتی پس اون همه چیزو درباره من به اشکان می گه .

هر لحظه بدتر می شد ، یه مشکل جدید ، یه لحظه حس کردم تمام آدم های اون دانشگاه از من متنفر می شن . برام مهم نبود ، ولی می خواستم بدونم چرا ؟!

حداقل در مورد یکی شون باید اینو می فهمیدم . کسی که باور کرده بودم عاشقمه و حالا بهم اینا را می گفت !!

-        بهش گفتم سپیده خیلی دیوونه است . . . ازش بدم میاد . . .

نری سوال پیچش کنی ها . . . فقط بهت گفتم بلکه . . . به رفتارت توجه کن . . . من هیچ وقت کسی مثل تو را نمی پسندم رفتارهاش را . . . شاید خیلی آرمانی دنبال پاک ترینم . . .

مثل خودم ها . . . شاید من بتونم با چند نفر باشم . . . ولی اونی که ظرفیتش را نداره نمی تونه . . . پس نباید با همه رابطه داشت یه جورایی . . . همون جوری که هستی . . .

من خیلی از بچه ها از تو شنیدم . . . یه امتحان کوچولو کردم . . . یه امتحان خیلی کوچولو . . . یقین پیدا کردم ، خیلی ساده . . . می خواستم بدجنسی کنم . . .

 

یادت باشه تو وبلاگم بنویسی . . . بچه های دیگه هم بیان . . . قبلاًها پیشنهاد دادم وبلاگ نجوم بزنیم . . . فک می کردم خیلی عالیه . . . وبلاگ گروهی با همدانشگاهی ها . . . دانشجوهای زیست دارن . . . لذت می بردن از دوران دانشجویی شون . . .

یه سال مونده درسم تموم شه . . . یه جورایی اذیت می شم . . . نگران همون شنبه هم که استاده می گفت . . . دیگه پیش نمی یاد با این همه آدم دور هم باشیم ، هر کی می ره پی زندگی خودش . . .

یه گروه این طوری بودیم ، با بچه های بلاگی . . . فرسان که پرشین لاگ را بست ، همه پراکنده شدن . . .

خیلی دلم می خواد یه جایی باشه که همه حرف بزنیم . . .

 

من آدم زیاد مخفی نیستم . . . رفتارهام را عمداً تابلو می کنم . . . مثال هاش را هم فک کنم بهت گفتم . . .

 

آره بعد همینه دیگه . . . آدم های با جنبه باشن . . . بیایم با هم کامنت بدیم . . . این جوری باید باشه دیگه . . . کلاً فراموش کن . . . واقعاً فراموش کن . . . من حرفام را زدم . . . و خیلی مطمئنم تو حرفات را نزدی . . .

 

ما که کاری نکردیم . . . هیچ اتفاقی نیفتاده . . . خیلی ها ازدواج می کنن ، بچه هم دارن ، بعد طلاق می گیرن . . . اینا فاجعه است . . . ما که کاری نکردیم که بخوایم خیلی بزرگش کنیم ، بگیم وای یه اتفاقی افتاده . . .

 

یه کسایی اصلاً منو نمی پسندن که اصلاً دوستشون ندارم . . . یکی منو مسخره کنه واقعاً خوشم میاد . . . نمی دونم شاید مازوخیسم باشه . . .

مثل مهیا . . . وای چقدر خوبه این از من بدش میاد . . . دوس دارم یه جوری بیام جلوش که واقعاً منو ببینه اه بگه . . .

 

اون روز اونجا وقتی مرضیه بود . . . می خواستم بیام با هم بریم بیرون . . . نمی دونم چرا زنگ زدم . . . دیدمش ولی اگه دوباره ببینمش نمی شناسمش . . .

 

خیلی وقت بود حرف نزده بودیم . . . تلفن هات هم کمتر شد . . .

 

برو خوشحال باش ، واست گریه کردم . . . جزو افتخاراتت باشه . . .

افتخار !! این جمله اش بد جوری خوردم کرد . تصورش را نمی کردم . می دونستم واقعاً داغونه . خیلی براش مهم بودم یعنی . یه جورایی حس خوبی داشتم . غرور لذت . باورم شد براش واقعا مهم بودم !

«« طولانی ترین مکالمه - برگ دوم »»

داشتم با خواهرم حرف میزدم صدای پشت خطی اومد. ژینوس آدمیه که می گه هیچ کسی مهم تر از اون با ما کار نداره و نباید هیچ وقت وسط صحبت با اون پشت خطی را جواب بدم اما یدفعه گفت برو جواب بده و حرفت که تموم شد به من زنگ بزن. تعجب کردم گفتم سلام

-        سلام خوبی

تمام تنم یخ کرد باورم نمی شد خدایا یعنی ممکنه . . . خودش بود! دوباره قلبم فرو ریخت دوباره می خواستم فریاد بزنم دوستش دارم که آرزوی دوباره شنیدن صداش را داشتم. اما خیلی عادی گفتم: سلام خوبی ؟!

-   نمی خواستم دیگه باهات حرف بزنم . . . می دیدی ازت دوری می کنم . . . هیچ وقت فک نکردی ازم بپرسی چرا . . . فک نکردی شاید کاری کردی که نمی خوام ببینمت !!! 

خشکم زده بود. می خواستم بدونم چی شده ؟! چرا ؟!

-   نمی خواستم اینا را بگم . . . نمی خواستم هیچی بگم . . . تصمیم داشتم سکوت کنم . . . وقتی جوابی را که رو پستم دادی خوندم خوشحال شدم چون گفتی 10 دفعه خوندیش . . . فک کردم همه چی معلومه . . . اما یهو به سرم زد بیام به بلاگ هات . . . دیدم فقط محکوم شدم . . . فک نمی کردم همچین برداشتی روم بکنی . . . حتما هرکی بخونه حق را به تو می ده . . . تا زمانی که منو ندیده . . .

پرسیدم، پرسیدم چی شده ؟! چرا ؟!

-        چیزی که می خوام بگم تلخه . . . حرف هام اصلا قشنگ نیست . . . مطمئنی می خوای بشنوی !!

آره ، آره ، آره می خوام . مهم نیست چی باشه ، هرچی ، می خوام بدونم ، باید بدونم

چیزی تو صداش بود که منو می ترسوند . وحشت عجیبی داشتم . برخلاف همیشه آروم بود ، خیلی آروم ، و مطمئن . هیچ تردیدی نداشت . اونقدر مطمئن که حس می کردم تو برزخ مرگ و زندگی موندم ! . . . 

-   تو برام مردی دیگه . . .  همه را دروغ گفتی . . . واقعا باید فراموشت کنم . . . یه چیزایی ازت می دونستم . . . سر این که دیگه خیلی مطمئن شدم . . . رفتارت با بقیه . . . هیچ وقت احساست پاک نبوده . . . دنبال کی می گشتی ، آره . . . خیلی بی معرفتی . . . نمی تونستی واسه ی من فقط باشی . . . رو راست نبودی . . . رفتارت را تحلیل کردم . . . رفتارت دلم را شکست . . . ولی خوب بود . . . بهم کمک کرد، باعث شد به خودم بگم: نگران عذاب وجدان هات نباش . . . اینا را نمی گم که فک کنی گناهکاری رفتار تو اشتباه نیست، با من اشتباه بود . . . اون زمان که واسه ی من بودی ، می پرستیدم افکارت را . . . اون روز بعد کلاس می خواستم بهت بگم اما تو سر کلاس موندی

صبح وقتی وارد کلاس شدم یه لحظه نگاهم باهاش تلاقی کرد،  صورتم را برگردوندم. نمی تونستم بهش نگاه کنم اشک تو چشام حلقه زده بود . اگه نیگاش می کردم ، نمی تونستم جلوی گریم را بگیرم ! نمی تونستم نرم طرفش و التماس نکنم این بازی را تمام کنه ! نمی تونستم فریاد نزنم دوستش دارم . . .

رفتم جلو ردیف دوم جلوی ستون نشستم ، جایی که مطمئن شم اگه 360 درجه هم بچرخم نتونم ببینمش . بعد کلاس می خواستم فرار کنم . می دونستم نمی تونم زود برم بیرون ، کند شده بودم . صبر کردم تا بره . با پسر ها تو راهرو واستاده بود . از در عقب اومدم بیرون و از پشت سرش رد شدم از پله ها رفتم پایین . فک می کردم مثل همیشه متوجه عبورم شده ، اما منو ندیده بود .

اونقدر ناراحت بودم که داشتم دیوونه می شدم . بی هدف می رفتم . فقط می رفتم و سعی کی کردم و نزارم اشک هام سرازیر بشه . ولی بی فایده بود .

اما دیروز وقتی باهام حرف می زد اونقدر عجیب بود ، اونقدر غیر منتظره بود . که هیچ حسی نداشتم ، هیچی ، خشک شده بودم . تقریبا جواب هام را به یاد ندارم

-   بهتر شد که اون روز چیزی نگفتم . . . حالا عاقل ترم ، آروم ترم . . . هر حرفی داری بزن بعدشم برو دنبال زندگیت . . .

از این امیدهای مسخره حالم به هم می خوره . . . از این زندگی . . . زمانش شده بود زندگیمو تغییر بدم . . . واقعاً دارم زندگیمو تغییر می دم . . . همه از دستم عذاب می کشن . . . و از یه طرفم لذت می برن . . . هیچ کس مثله من فکر نمی کنه . . .

فقط به خاطر این که نخوام اینا را بهت بگم . . . دوست داشتم فکر کنی فراموشت کردم . . . تو همیشه راحت می افتی تو مسیر ، زندگیت عوض می شه . . .

بد شناختمت . . . از این واسه خودم متاسفم . . .

گفته بودم 2 تا چیز ازت می دونم ، هیچ وقت نپرسیدی چی . . . گفتم شاید لازم شد یه روزی بهت گفتم . . . اون دو تا چیز را می دونستم . . .

احساست واسه من دروغ بود . . . الان هم دروغه . . . دخترهای جوون زود عاشق می شن ، اصلا فک نمی کنن . . .

همون اول می تونستم بگم نه . . . که اصلا شروع نشه . . . امتحانت هم کردم . . . تو مردود شدی . . . وقتی یکی یه چیزی بگه باید بهش اثبات کنم . . . همیشه همین طور بودم . . .

حتی یه بار سر این اثبات کردن ، به یه کار کثیفی هم دست زدم ، هوس بود . . .

به تو یه چیزی را بگم . . . مطمئن باش ، مطمئن شدم . . . مردود شدی . . . هیچ جایی نذاشتی . . .امتحان خوبی بود . . . نمی خوام سو تفاهمی بشه . . . می دونستم . . . مطمئن بودم . . . یقین بود . . .

احساست نسبت به من . . . همه فک می کنن خودشون خاصن . . . دوست داشتن من خیلی فرق می کنه . . . مثل بقیه بودم واست . . . ولی خوب چه کار کنم . . .

یکی هست مثل خودمه . . . مثل خودمه واقعاً . . . الانم حالش خیلی بده . . . براش دعا کن باشه . . .

 

بلاگت را به یکی گفتم . . . آقای « ر» . . . به اون گفتم . . . فک کنم خونده بودش . . . چیز خاصی نگفت ؟ راجع به چیزایی که خودتون همه تون می دونین . . .

 

امتحانه را که نمی تونم بهت بگم . . . می خواستم تلافی کنم . . . حالت را بگیرم . . . که چیزی که تو ذهنت می خواد باقی بمونه . . . یه دیو سیرت باشه . . . چون هیچ وقت انتقام نگرفتم . . . نتونستم . . . واسه تو انتقامه شیرین بود . . .

 

هیچ وقت ازم نپرسیدی که من اگه بخوام یکی را بکشم ، چه جوری می کشم ؟! . . .

یه دفعه ازش پرسیدم اما گفت این سوال سوخته ، زمانش گذشته ، چون ما جدا شدیم !!

-   ولی اون امتحان واست لذت بخش بود . . . نمی گم چی بود . . . حداقل اون واسه خودم بمونه . . . من که همه چیز را بهت گفتم . . . به غیر از اون چیزایی که راجع به من بود . . .

 

می خوام بنویسم . . . می خوام یه وبلاگی باشی برام . . . با این شرط که هر چیزی می نویسم به خودت نگیری ، منم همین طور . . . چون نباید این جوری باشه . . . بتونم . . . هر چی عقده تو دلمه بنویسم . . . این جوری هیچ وقت ننوشتم . . . چیزهای بد زندگیم را اینقدر قشنگ روشون فک کردم که شدم یه آدم که به جای پرستش خیلی چیزها غم را پرستش می کنه . . .

این چند روز دایم می رفتم ببینم نظر هست یا نه ، می گفتم چرا کامنت نمی ده . . . درست نیست این قدر طولانی بنویسی ، هیچ کسی واقعا نمی خونه . . . رفتم متنو ویرایش کنم دیدم یه نظر تایید نشده . . . نظر اگه تایید بشه که نظر نیست . . . یه کامنت هم برا خودم دادم . . .

 

اسم یکی از بلاگ هات را یکی از بچه ها می دونه . . . به کسی نمی گه ولی فک کردم شاید نخوای بچه های دیگه بفهمن . . . شاید بهتره پاکش کنی ، تو کامپیوترت یا یه بلاگ دیگه آرشیوش کن . . .

 

نیم ساعت پیش لحظه ی سال تحویل را خوندم . . . واقعاً غصه خوردم . . . به خودم گفتم گول خوردی . . . نمی دونم چی بگم بهت . . .

واقعاً اشتباه بودم برای تو . . . سرنوشتمون اشتباه به هم دیگه خورد . . . باید ممنون باشی که نذاشتم ادامه پیدا کنه . . . چون هم تو نابود می شدی ، هم من . . .