-
تنهایی
پنجشنبه 31 مرداد 1387 12:45
-
چهار شنبه ۲۳ / ۵ / 1387 - روز ؟؟ - اولین درس
پنجشنبه 31 مرداد 1387 12:28
سال هاست که ننوشتم دیگه روز و تاریخ و ماه از دستم در رفته دلم خیلی تنگ شده برای نوشتن برا تو برای تو خدا جون که همیشه کنارمی که همیشه هوامو داری که همیشه بیش از لیاقتم بهم لطف داشتی .... امروز یکی از عجیب ترین روز های زندگیم بود من واقعا می خوام اون بمونه ما هر دومون می تونیم تاثیر خوبی تو زندگیه هم بزاریم مگه نه تازه...
-
-- یه تفعل دیگه ، با نیت هیچ --
پنجشنبه 31 مرداد 1387 12:27
Fire On The Water 2 فردا گوش می کنم اما
-
شنبه ۱۲ / ۵ / 1387 - روز ۶۵
پنجشنبه 31 مرداد 1387 12:27
/ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی / وَ یَسِّرْلِی اَمْرِی / وَ احْلُلْ عُقْدَةَ مِّن لِّسَانِی / یَفْقَهُواْ قَوْلِی /
-
پنج شنبه 10 / ۵ / 1387 - روز ۶۳
پنجشنبه 31 مرداد 1387 12:26
/ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی / وَ یَسِّرْلِی اَمْرِی / وَ احْلُلْ عُقْدَةَ مِّن لِّسَانِی / یَفْقَهُواْ قَوْلِی / وقتی از خودم می پرسم آیا درست درکش کردم دیگه مطمئن نیستم و درست زمانی که این تردید را داشتم بهم نزدیک تر شد خدا جون تو بهم بگو ژینوس ایمان داره اگه تو را درست درک کنه دیگه نیازی به چیزی نداره خب منم داشتم...
-
جمعه 11 / ۵ / 1387 - روز ۶۴
یکشنبه 13 مرداد 1387 07:38
/ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی / وَ یَسِّرْلِی اَمْرِی / وَ احْلُلْ عُقْدَةَ مِّن لِّسَانِی / یَفْقَهُواْ قَوْلِی / (تصمیم داشتم این آیه تو همه ی نوشته های این هفتم باشه ، خب هست ، شاید کمکم کنه) یه شب وحشتناک یه پیشنهاد وحشتناک و باز هم ندانستن . . . آه خدایا یعنی می تونم با کامیاب ازدواج کنم یعنی می تونم عاشقش بشم یعنی...
-
چهار شنبه ۹ / ۵ / 1387 - روز ۶۲
پنجشنبه 10 مرداد 1387 00:17
چند روزیه ننوشتم حوصله خودمم نداشتم حالا به خودم می گم دیگه بسه واقعا بسه به زندگی برگرد یه زندگی کامل . . . اتفاق خاصی نیفتاد امروز باید حسابی درس بخونم و دیگه نباید الکی بخوام به عبارتی الان که بیدار شدم آخرین خواب الکیم بود کلی کار دارم کلی هدف کلی انگیزه کلی مسیر و کلی راه نباید هیچ کدوم نصفه بمونن حالا که خدا را...
-
سه شنبه ۱/۵/1387 - روز ۵۴ // تا // سه شنبه ۸/۵/1387 - روز ۶۱
چهارشنبه 9 مرداد 1387 21:33
بهتره بگم چند روز پر اتفاق که عمدا حذف شدن نخواستم بنویسم خواستم از زندگیم محو بشن اما شاید یه روزی کاملشون کردم این روز ها را می شه روزهای پر از حماقت نامید آره اسم خوبیه خیلی خوب
-
«« یک درس دیگر - شاید آخرین درس »»
سهشنبه 1 مرداد 1387 06:06
و چه تلخ است زندگی و چه درد آور است بودن و در آغوش نبودن ها دیدن و باز هم بودن و دیدن و باز هم بخشیدن و از دست دادن و باز هم زخم ها خوردن و دم بر نیاوردن و باز هم به خاک افتادن و شکستن و باز هم باز هم های تکراری و تکرار دوباره ی رنج های بی هوده و تکرار دو باره ی آه های بی صدا و تکرار دوباره ی بعض های فرو خورده و تکرار...
-
پنج شنبه ۲۷/۴/1387 - روز ۴۹ // تا // دو شنبه ۳۱/۴/1387 - روز ۵۳
دوشنبه 31 تیر 1387 18:12
و باز هم چند روز پوچ دیگر به خاطر نمی آورم و نمی خواهم به خاطر بیاورم تنها می دانم یک بار دیگر تمام شدم یک بار دیگر زاده شده ام و این تلخ است و زیباست و این منم
-
-- الان باید چه احساسی داشته باشم --
پنجشنبه 27 تیر 1387 17:08
بعد یه روز وحشتناک و قول دادن به کامیاب که نمی خوام برم و آرزوی این که می خوام برم و ایمان به این که رسول با بقیه فرق داره و امکان نداره حتی از سه متری بهم نزدیک تر بشه پرسیدم الان باید چه احساسی داشته باشم In the last moments of the dawn, before the day begins Before we say goodnight, hold me now, kiss me now My...
-
-- با رسول چه کنم ؟! --
پنجشنبه 27 تیر 1387 15:23
چرا آدم ها فال می گیرن با حافظ مگه اون به جز یه آدم معمولی چیزی بوده نه نبوده پس چرا کار من اشتباست نه نیست حافظ من chriss de burge ه مردی فوق العاده پاک و متفاوت بهش ایمان دارم همیشه هم جوابمو داده و امروز پر سیدم با رسول چی کار باید بکنم Nothing can compare with the Connemara coast, Gazing out in silence with the...
-
چهار شنبه ۲۶ / ۴ / 1387 - روز ۴۸
پنجشنبه 27 تیر 1387 14:49
رسول ؟ ۱) همه چی را ول کنم / فقط زندگیمو بکنم / و بقه را بزارم به عهده ی زمان / اگه واقعا بعد سالها دوستش داشتم / بعد برم دنبالش ۲) باور کنم / همهش دروغ بوده / اونو بزارم کنار / و به زندگیم ادامه بدم / یه زندگی خوب و زیبا / بدون حضور یه سایه ۳) پیشنهادشو قبول کنم / و برم جایی که خواسته / تا بهم ثابت شه / که اونم مثل...
-
سه شنبه ۲۵ / ۴ / 1387 - روز ۴۷
چهارشنبه 26 تیر 1387 12:20
آخرین جمله ی کامیاب : / سپیده / من کنارتم / همیشه حرفاتو باور کردم / دروغ راهه خوبی نیست / این حرفو نزن / الان دارم اشک می ریزم ولی حالم خوبه / تو واسم مهمی خیلی / با هم از پس هر مشکلی برمیایم / یادت باشه / تو نفسمی / همیشه / درست می شه / یه بار / فکر کن / تصمیم بگیر / تا هر جا بخوای بری باهاتم / بهش گفتم با رسول حرف...
-
دو شنبه ۲۴ / ۴ / 1387 - روز ۴۶
چهارشنبه 26 تیر 1387 10:49
محبوبه گفت با هم بریم بیرون گفت رسولم بیاد . . . قبول نکرد اونقدر عصبانی شدم که فوش دام به خودم چرا نتونستم ازش ناراحت بشم و بعد گفت: / نمی خوام بیام / اومدن یعنی رسمی شدن رابطه مون / اینو نمی خوام / تمام حرفام بهونه است / اگه می خواستم میامدم هر طور شده / اما اونا بهونه است برای این که خودمو قانع کنم / برای این که...
-
یک شنبه ۲۳ / ۴ / 1387 - روز ۴۵
چهارشنبه 26 تیر 1387 10:49
یادم نمیاد دو روز پیشه همش ولی . .
-
شنبه ۲۲ / ۴ / 1387 - روز ۴۴
چهارشنبه 26 تیر 1387 10:48
باز هم یه روز بدون هیچی
-
جمعه ۲۱ / ۴ / 1387 - روز ۴۳
چهارشنبه 26 تیر 1387 10:48
مهیا بهم یه sms عجیب زد شب آرزو ها ترسیدم آرزو کنم چون تنها آرزوم رسول بود مثل همیشه و ترسیدم به کامیاب بگم به کامیاب گفتم بهش مسیج زدم و . . . اووووووف وااااااای بازم خراب کاری چرا آدم ها باورشون نمی شه من واقعا رسول را می پرستم چرا نمی فهمن نمی تونم بگذرم ازش و چرا دیوونگی های اونو درک نمی کنن و شایدم دیوونگی های منو
-
پنج شنبه ۲۰ / ۴ / 1387 - روز ۴۲
چهارشنبه 26 تیر 1387 10:33
رفتم دانشگاه برای یه روز رابینهودی کامل و نجات زندگی سه نفر . . . پروژه اول : / کارنامه ی عطیه را بردم / پدر شوهر !! / واقعا مسخره است / یعنی چی که براشون مهمه چند بگیره / این طور آدم ها ارزش راست شنیدن را ندارن / پروژه دوم : / تحقیق سمیه را مرتب کردم / پرینت و کپی cd / گذاشتم تو باکس استاد / اینم از این / پروژه سوم :...
-
چهار شنبه ۱۹ / ۴ / 1387 - روز ۴۱
چهارشنبه 26 تیر 1387 00:07
کامیاب قاطی کرده بود اوه وای حرفاش خیلی پیچیده بود باید حتما دوباره بخونم و روشون فک کنم واقعا این بار جوابی نداشتم داره مثل رسول می شه این پسرا می می رن مثل آدم حرف بزنن واقعا تنها فرقش اینه که می تونم با کامیاب دعوا کنم ولی با رسول نمی تونستم چون عاشقش بودم بی لیاقت . . . روز آخر این هفته ولی تکلیف این جلسه ام درست...
-
سه شنبه ۱۸ / ۴ / 1387 - روز ۴۰
سهشنبه 25 تیر 1387 23:34
خیلی خوبه تازه دارم از زبان خوندن لذا می برم با کمک کامیاب عالیه . . . واقعا دوستش دارم بی نهایت امید وارم اون دیگه خرابش نکنه
-
دو شنبه ۱۷ / ۴ / 1387 - روز ۳۹
سهشنبه 25 تیر 1387 20:46
و یه روز خالیه دیگه
-
یک شنبه ۱۶ / ۴ / 1387 - روز ۳۸
دوشنبه 24 تیر 1387 19:02
چمی دونم لابد اتفاق مهمی نیفتاده که بعد چند روز هیچ یادم نمیاد دیگه . . . یه نیگاهی به آرشیو چت ها و مسیج ها بندازم بد نی
-
شنبه ۱۵ / ۴ / 1387 - روز ۳۷
دوشنبه 24 تیر 1387 19:01
جلسه اول کلاس زبان اممممممممممم واقعا نمی دونم ۱۰۰ بار حس کردم خیلی ابتداییه و ۱۰۰ بار کاش از ترم ۱ میومدم
-
جمعه ۱۴ / ۴ / 1387 - روز ۳۷
شنبه 22 تیر 1387 00:06
عمه مریم اینا اومدن یه ساعت دیر تر رفتم آخه کامیاب حالش بد بود به خاطر شبنم . . . به عمه مریم راجع به کامیاب گفتم و همین طور رسول . . . یعنی ممکنه یه روز من با رسول ازدواج کنم و اون وقت کامیاب چی می شه چرا نمی فهمه ؟!؟!
-
پنج شنبه ۱۳ / ۴ / 1387 - روز ۳۶
جمعه 21 تیر 1387 20:08
و باز هم یه روز خالیه دیگه بعد ها اگه یادم اومد پرش می کنم
-
چهار شنبه ۱۲ / ۴ / 1387 - روز ۳۵
جمعه 21 تیر 1387 16:06
فک کنم یکی دیگه از روزایی که زندگی نکردم آخه هیچ یادم نمیاد ازش . . . باید یاد بگیرم مال هر روز را همون روز بنویسم از این به بعد صبح ها می نویسم قبل صحبت با کامیاب و بعد اذان . . . باید منظم شم هر طور شده تو همه چی
-
"" سرانجام ""
جمعه 21 تیر 1387 12:15
sssssss با رسوال که صحبت می کردم sssssss گفت آدم هایی مثل کامیاب ، مثل دخترک sssssss حالشو بد می کنن sssssss آدم هایی که فقط از مرگ می نوسن sssssss کسایی که می خوان بمیرن sssssss sssssss گفت داره سعی می کنه به دخترک کمک کنه sssssss به روش خودش sssssss امید وارم بتونه sssssss sssssss وقتی اینو گفت sssssss بهش گفتم...
-
سه شنبه ۱۱ / ۴ / 1387 - روز ۳۴
پنجشنبه 20 تیر 1387 00:59
اووووووووووووووووف چمی دونم یه روز عادی خیلی عادی . . . کلی با کامیاب حرف زدم باز احساس گناه و برای اولین بار دلش برا لاله تنگ شد برا لاله ای که می دونه مرده نه برای بت زنده ای که تو ذهنش ساخته بود می دونم چقدر براش سخته وقتی خودم از یه آدم زنده بت ساختم از کسی که شاید هیچ وقت اونقدر برام مهم نبوده نه به اندازه ی لاله...
-
دو شنبه ۱۰ / ۴ / 1387 - روز ۳۳
سهشنبه 18 تیر 1387 07:33
چه امتحانی چه روزی حتی نامه را نخوند نخوند . . . نا مه را دادم دستش و قبل از این که اشکام سرازیر بشه رفتم رفتم . . . باهاش حرف زدم مثل همیشه هیچ چیز عوض نشده کامیاب منو می کشه می دونم بهش قول داده بودم می دونم اما . . . این یه واقعیته هنوز دوستش دارم هنوز برام از همه چی با ارزش تره از همه چی . . . وسط حرفاش دو تا چیز...