خدایا کمک . . .

خیلی تنهام... خیلی درمانده... میدونم گندزدم... میدونم اشتباه کردم... تنها چیزیکه میخوام یه فرصته... برای خوبی؛ پاکی؛ برای جبران

خدایا کمک . . .

خیلی تنهام... خیلی درمانده... میدونم گندزدم... میدونم اشتباه کردم... تنها چیزیکه میخوام یه فرصته... برای خوبی؛ پاکی؛ برای جبران

«« طولانی ترین مکالمه - برگ دوم »»

داشتم با خواهرم حرف میزدم صدای پشت خطی اومد. ژینوس آدمیه که می گه هیچ کسی مهم تر از اون با ما کار نداره و نباید هیچ وقت وسط صحبت با اون پشت خطی را جواب بدم اما یدفعه گفت برو جواب بده و حرفت که تموم شد به من زنگ بزن. تعجب کردم گفتم سلام

-        سلام خوبی

تمام تنم یخ کرد باورم نمی شد خدایا یعنی ممکنه . . . خودش بود! دوباره قلبم فرو ریخت دوباره می خواستم فریاد بزنم دوستش دارم که آرزوی دوباره شنیدن صداش را داشتم. اما خیلی عادی گفتم: سلام خوبی ؟!

-   نمی خواستم دیگه باهات حرف بزنم . . . می دیدی ازت دوری می کنم . . . هیچ وقت فک نکردی ازم بپرسی چرا . . . فک نکردی شاید کاری کردی که نمی خوام ببینمت !!! 

خشکم زده بود. می خواستم بدونم چی شده ؟! چرا ؟!

-   نمی خواستم اینا را بگم . . . نمی خواستم هیچی بگم . . . تصمیم داشتم سکوت کنم . . . وقتی جوابی را که رو پستم دادی خوندم خوشحال شدم چون گفتی 10 دفعه خوندیش . . . فک کردم همه چی معلومه . . . اما یهو به سرم زد بیام به بلاگ هات . . . دیدم فقط محکوم شدم . . . فک نمی کردم همچین برداشتی روم بکنی . . . حتما هرکی بخونه حق را به تو می ده . . . تا زمانی که منو ندیده . . .

پرسیدم، پرسیدم چی شده ؟! چرا ؟!

-        چیزی که می خوام بگم تلخه . . . حرف هام اصلا قشنگ نیست . . . مطمئنی می خوای بشنوی !!

آره ، آره ، آره می خوام . مهم نیست چی باشه ، هرچی ، می خوام بدونم ، باید بدونم

چیزی تو صداش بود که منو می ترسوند . وحشت عجیبی داشتم . برخلاف همیشه آروم بود ، خیلی آروم ، و مطمئن . هیچ تردیدی نداشت . اونقدر مطمئن که حس می کردم تو برزخ مرگ و زندگی موندم ! . . . 

-   تو برام مردی دیگه . . .  همه را دروغ گفتی . . . واقعا باید فراموشت کنم . . . یه چیزایی ازت می دونستم . . . سر این که دیگه خیلی مطمئن شدم . . . رفتارت با بقیه . . . هیچ وقت احساست پاک نبوده . . . دنبال کی می گشتی ، آره . . . خیلی بی معرفتی . . . نمی تونستی واسه ی من فقط باشی . . . رو راست نبودی . . . رفتارت را تحلیل کردم . . . رفتارت دلم را شکست . . . ولی خوب بود . . . بهم کمک کرد، باعث شد به خودم بگم: نگران عذاب وجدان هات نباش . . . اینا را نمی گم که فک کنی گناهکاری رفتار تو اشتباه نیست، با من اشتباه بود . . . اون زمان که واسه ی من بودی ، می پرستیدم افکارت را . . . اون روز بعد کلاس می خواستم بهت بگم اما تو سر کلاس موندی

صبح وقتی وارد کلاس شدم یه لحظه نگاهم باهاش تلاقی کرد،  صورتم را برگردوندم. نمی تونستم بهش نگاه کنم اشک تو چشام حلقه زده بود . اگه نیگاش می کردم ، نمی تونستم جلوی گریم را بگیرم ! نمی تونستم نرم طرفش و التماس نکنم این بازی را تمام کنه ! نمی تونستم فریاد نزنم دوستش دارم . . .

رفتم جلو ردیف دوم جلوی ستون نشستم ، جایی که مطمئن شم اگه 360 درجه هم بچرخم نتونم ببینمش . بعد کلاس می خواستم فرار کنم . می دونستم نمی تونم زود برم بیرون ، کند شده بودم . صبر کردم تا بره . با پسر ها تو راهرو واستاده بود . از در عقب اومدم بیرون و از پشت سرش رد شدم از پله ها رفتم پایین . فک می کردم مثل همیشه متوجه عبورم شده ، اما منو ندیده بود .

اونقدر ناراحت بودم که داشتم دیوونه می شدم . بی هدف می رفتم . فقط می رفتم و سعی کی کردم و نزارم اشک هام سرازیر بشه . ولی بی فایده بود .

اما دیروز وقتی باهام حرف می زد اونقدر عجیب بود ، اونقدر غیر منتظره بود . که هیچ حسی نداشتم ، هیچی ، خشک شده بودم . تقریبا جواب هام را به یاد ندارم

-   بهتر شد که اون روز چیزی نگفتم . . . حالا عاقل ترم ، آروم ترم . . . هر حرفی داری بزن بعدشم برو دنبال زندگیت . . .

از این امیدهای مسخره حالم به هم می خوره . . . از این زندگی . . . زمانش شده بود زندگیمو تغییر بدم . . . واقعاً دارم زندگیمو تغییر می دم . . . همه از دستم عذاب می کشن . . . و از یه طرفم لذت می برن . . . هیچ کس مثله من فکر نمی کنه . . .

فقط به خاطر این که نخوام اینا را بهت بگم . . . دوست داشتم فکر کنی فراموشت کردم . . . تو همیشه راحت می افتی تو مسیر ، زندگیت عوض می شه . . .

بد شناختمت . . . از این واسه خودم متاسفم . . .

گفته بودم 2 تا چیز ازت می دونم ، هیچ وقت نپرسیدی چی . . . گفتم شاید لازم شد یه روزی بهت گفتم . . . اون دو تا چیز را می دونستم . . .

احساست واسه من دروغ بود . . . الان هم دروغه . . . دخترهای جوون زود عاشق می شن ، اصلا فک نمی کنن . . .

همون اول می تونستم بگم نه . . . که اصلا شروع نشه . . . امتحانت هم کردم . . . تو مردود شدی . . . وقتی یکی یه چیزی بگه باید بهش اثبات کنم . . . همیشه همین طور بودم . . .

حتی یه بار سر این اثبات کردن ، به یه کار کثیفی هم دست زدم ، هوس بود . . .

به تو یه چیزی را بگم . . . مطمئن باش ، مطمئن شدم . . . مردود شدی . . . هیچ جایی نذاشتی . . .امتحان خوبی بود . . . نمی خوام سو تفاهمی بشه . . . می دونستم . . . مطمئن بودم . . . یقین بود . . .

احساست نسبت به من . . . همه فک می کنن خودشون خاصن . . . دوست داشتن من خیلی فرق می کنه . . . مثل بقیه بودم واست . . . ولی خوب چه کار کنم . . .

یکی هست مثل خودمه . . . مثل خودمه واقعاً . . . الانم حالش خیلی بده . . . براش دعا کن باشه . . .

 

بلاگت را به یکی گفتم . . . آقای « ر» . . . به اون گفتم . . . فک کنم خونده بودش . . . چیز خاصی نگفت ؟ راجع به چیزایی که خودتون همه تون می دونین . . .

 

امتحانه را که نمی تونم بهت بگم . . . می خواستم تلافی کنم . . . حالت را بگیرم . . . که چیزی که تو ذهنت می خواد باقی بمونه . . . یه دیو سیرت باشه . . . چون هیچ وقت انتقام نگرفتم . . . نتونستم . . . واسه تو انتقامه شیرین بود . . .

 

هیچ وقت ازم نپرسیدی که من اگه بخوام یکی را بکشم ، چه جوری می کشم ؟! . . .

یه دفعه ازش پرسیدم اما گفت این سوال سوخته ، زمانش گذشته ، چون ما جدا شدیم !!

-   ولی اون امتحان واست لذت بخش بود . . . نمی گم چی بود . . . حداقل اون واسه خودم بمونه . . . من که همه چیز را بهت گفتم . . . به غیر از اون چیزایی که راجع به من بود . . .

 

می خوام بنویسم . . . می خوام یه وبلاگی باشی برام . . . با این شرط که هر چیزی می نویسم به خودت نگیری ، منم همین طور . . . چون نباید این جوری باشه . . . بتونم . . . هر چی عقده تو دلمه بنویسم . . . این جوری هیچ وقت ننوشتم . . . چیزهای بد زندگیم را اینقدر قشنگ روشون فک کردم که شدم یه آدم که به جای پرستش خیلی چیزها غم را پرستش می کنه . . .

این چند روز دایم می رفتم ببینم نظر هست یا نه ، می گفتم چرا کامنت نمی ده . . . درست نیست این قدر طولانی بنویسی ، هیچ کسی واقعا نمی خونه . . . رفتم متنو ویرایش کنم دیدم یه نظر تایید نشده . . . نظر اگه تایید بشه که نظر نیست . . . یه کامنت هم برا خودم دادم . . .

 

اسم یکی از بلاگ هات را یکی از بچه ها می دونه . . . به کسی نمی گه ولی فک کردم شاید نخوای بچه های دیگه بفهمن . . . شاید بهتره پاکش کنی ، تو کامپیوترت یا یه بلاگ دیگه آرشیوش کن . . .

 

نیم ساعت پیش لحظه ی سال تحویل را خوندم . . . واقعاً غصه خوردم . . . به خودم گفتم گول خوردی . . . نمی دونم چی بگم بهت . . .

واقعاً اشتباه بودم برای تو . . . سرنوشتمون اشتباه به هم دیگه خورد . . . باید ممنون باشی که نذاشتم ادامه پیدا کنه . . . چون هم تو نابود می شدی ، هم من . . .

نظرات 6 + ارسال نظر
just a little bird یکشنبه 22 اردیبهشت 1387 ساعت 08:13 ق.ظ

گفت :
« نیم ساعت پیش لحظه ی سال تحویل را خوندم . . . واقعاً غصه خوردم . . . به خودم گفتم گول خوردی . . . نمی دونم چی بگم بهت . . . »



آخرین پست بلاگم
مال سال تحویله
وقتی درست ۳ ثانیه بعد تحویل سال بهم زنگ زد
اینو نوشتم با عنوان
« آغازی از عشق »


لحظه ی سال تحویل

وقتی قرار بود شعم روی سفره را خاموش کنم

فقط یه آرزو می تونستم بکنم


وقتی شماره را گرفتم و جواب نداد

یه لحظه خیلی ترسیدم

فک کردم شاید نخواد جواب بده

با وجودی که مطمئن بودم این طور نیست

اما خیلی ترسیدم

شهامت دوباره گرفتنشو نداشتم

به خودم گفتم اول sms می زنم بعد دوباره می گیرم


وقتی اون یکی گوشیم زنگ زد

می دونستم اونه

وقتی موبایلو گرفتم تو دستم

تا چند ثانیه به اسمش روی صفحه نگاه می کردم


شنیدن صداش

شنیدن خنده اش

بعد این همه مدت

. . .


و حالا خوندن آفش

و باز تکراره همون 3 نقطه

. . .


امسال برای من با سال های دیگه خیلی فرق داره

امسال برای من باعشق شروع شده

و ایمان دارم با عشق هم ادامه پیدا می کنه




از خودم عصبا نی ام

پشته تلفن دلم می خواست فریاد بزنم دوست دارم

اما باز هم این کارو نکردم


اما حالا می دونم با وجودی که گفت نمی خواد دوباره شروع کنه

اما می خواد

اینو می بینم

تو کلماتش ؛ تو نگاهش ؛ تو پایان تمام پیغام هاش


دلیلی نداره نتونم چیزی را که بهش ایمان دارم

کاری کنم باور کنه

خدایای ممنون

ممنون برای همه چیز

ممنون

just a little bird یکشنبه 22 اردیبهشت 1387 ساعت 08:20 ق.ظ

با خودن این نوشته دوباره داغدن شدم

اه لعنتی کاش الان نمی نوشتمش

اصا چه لزومی داشت برم پیداش کنم بزارم اینجا

برا کی ؛ برا چی ؛

می دونم می خوام همه چیو بگم

میدونم باعث می شه بهنام بتونه کمکم کنه

اما آخه . . .

با خوندن اون خاطره

با وجودی که همیشه تو ذهنم بود

دوباره اشک تو چشام جمع شد

دوباره حس کردم به پوچی رسیدم

احساس من واقعی بود

احساس من پاک بود

به خدا بود

تو که می دونی بود

پس چرا باور نکرد

چرا باور نمی کنه

واقعا بهترین لحظه ی زندگیم بود

تلفنش

وقتی زنگ زد

احساس کردم همه ی دنیا را بهم دادن

احساس کردم خوشبخت ترین فرد روی زمینم

و حالا

حس می کنم همه را از دست دادم

همون چیزی که بیش از همه ازش می ترسیدم

اتفاق افتاد

خدایای کمک

کمک کن بتونم دوباره بسازمش

دیگه چیزی برا از دست دادن ندارم که به خاطرش بترسم

ژس می تونم برم جلو

با اعتماد به نفس

بی هیچ ترس و تردیدی

همین

just a little bird یکشنبه 22 اردیبهشت 1387 ساعت 08:21 ق.ظ

همین . . .


چقدر دلم برای این کلمه تنگ شده بود

چیزی که تو کل اون ۴ ساعت تلفن

حتی یک بار هم نگفت

! ! !

just a little bird یکشنبه 22 اردیبهشت 1387 ساعت 08:30 ق.ظ

« می خوام یه وبلاگی باشی برام »


نمی خواد تمومش کنه

نمی خواد واقعاْ تمومش کنه





اوووووووووووووووووووف

برم درس بخونم

مغزم واقعاْ قفل کرده

تازه اون تنها کسی نیست که باید نگرانش باشم

سیروسم هست

و سیروس یعنی نمره ی خوب از پژمان

. . .

just a little bird دوشنبه 23 اردیبهشت 1387 ساعت 03:18 ق.ظ

« یکی هست مثل خودمه . . . مثل خودمه واقعاً . . . الانم حالش خیلی بده . . . براش دعا کن باشه . . . »


همیشه اینو ازم می خواست

که براش دعا کنم


چرا اینو گفت

یعنی هنوز هم ته دلش اعتقاد داره من پاکم ؟!

چه دلیله دیگه ای می تونه باشه

هیچ کی از یه شیطان نمی خواد براش دعا کنه !!

مرتضی چهارشنبه 5 تیر 1387 ساعت 06:43 ب.ظ http://mani83.blogsky.com

سلام دوست عزیزم
خیلی پر احساس می نویسی
با آنکه طولانی بود
اما باور کن تا آخر خوندم
نوشتن از اتفاقات شیرین و عاشقونه
اما خیلی جذاب
دوست داشتم یک داستان باشه
اما می دونم که حقیقت داره
نمی دونم چند سالته عزیزم
اما خیلی مراقب باش
همیشه عاشق شدن به نفع ما آدمها نیست
حداقل می خوام این یک حرفم را که از سر دلسوزی دارم می گم باور کنی
اما اگه خیلی مراقب خودت باشی حتی بهت توصیه هم می کنم تا عاشق بشی
منظورم اینه که عاشق کسی باشی که از ته دل تو رو دوست داشته باشه و بخواد برات وقت بگذاره
من همه جوون هائی که دارند وارد عرصه عشق می شوند رو دوست دارم
چون اعتقاد دارم وقتی کسی عاشق می شه یعنی اینکه می خواد برای طرف مقابلش سرمایه گذاری کنه
وقت بذاره
تو هم که داره برات یه اتفاق اینجوری می افته ....
دوست دارم مراقب خودت باشی
نه برای خودم بلکه برای خودت می گم
شاید یک دوست خوب نباشم
اما من برای آدم ها ارزش بسیاری قائلم
برای شما هم که داری عاشق می شی ارزش بسیاری قائلم و دوست دارم که خودت رو بیشتر از همه دوست داشته باشی
می تونم بیشتر باهاتون حرف بزنم ...
به امید دیدار عزیزم
پیشم بیا خوشحال می شم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد