خدایا کمک . . .

خیلی تنهام... خیلی درمانده... میدونم گندزدم... میدونم اشتباه کردم... تنها چیزیکه میخوام یه فرصته... برای خوبی؛ پاکی؛ برای جبران

خدایا کمک . . .

خیلی تنهام... خیلی درمانده... میدونم گندزدم... میدونم اشتباه کردم... تنها چیزیکه میخوام یه فرصته... برای خوبی؛ پاکی؛ برای جبران

جمعه ۱۴ / ۴ / 1387 - روز ۳۷

عمه مریم اینا اومدن

 

یه ساعت دیر تر رفتم

آخه کامیاب حالش بد بود

به خاطر شبنم

 

. . .

 

به عمه مریم راجع به کامیاب گفتم

و همین طور رسول

 

. . . 

 

یعنی ممکنه یه روز من با رسول ازدواج کنم

و اون وقت کامیاب چی می شه

چرا نمی فهمه

؟!؟!

نظرات 1 + ارسال نظر
تی تی شنبه 22 تیر 1387 ساعت 12:11 ق.ظ http://384.blogsky.com.

خسته نباشی گل دختر !!

مثل اینکه سرت خیلی شلوغه!

موفق باشی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد