خدایا کمک . . .

خیلی تنهام... خیلی درمانده... میدونم گندزدم... میدونم اشتباه کردم... تنها چیزیکه میخوام یه فرصته... برای خوبی؛ پاکی؛ برای جبران

خدایا کمک . . .

خیلی تنهام... خیلی درمانده... میدونم گندزدم... میدونم اشتباه کردم... تنها چیزیکه میخوام یه فرصته... برای خوبی؛ پاکی؛ برای جبران

دو شنبه ۲۴ / ۴ / 1387 - روز ۴۶

محبوبه گفت با هم بریم بیرون

گفت رسولم بیاد

 

. . .

 

قبول نکرد

اونقدر عصبانی شدم که فوش دام به خودم

چرا نتونستم ازش ناراحت بشم

و بعد گفت:

/ نمی خوام بیام / اومدن یعنی رسمی شدن رابطه مون / اینو نمی خوام / تمام حرفام بهونه است / اگه می خواستم میامدم هر طور شده / اما اونا بهونه است برای این که خودمو قانع کنم / برای این که شاید تو حس بهتری پیدا کنی /

 

بغض عجیبی تو صداش بود

 

خدایا منو ببخش

ببخش

نظرات 1 + ارسال نظر
زهرا چهارشنبه 26 تیر 1387 ساعت 04:51 ب.ظ http://zahrajoonam.blogsky.com

سلام دوست عزیز. وبلاگ خیلی جالبی داری.موفق باشی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد