خدایا کمک . . .

خیلی تنهام... خیلی درمانده... میدونم گندزدم... میدونم اشتباه کردم... تنها چیزیکه میخوام یه فرصته... برای خوبی؛ پاکی؛ برای جبران

خدایا کمک . . .

خیلی تنهام... خیلی درمانده... میدونم گندزدم... میدونم اشتباه کردم... تنها چیزیکه میخوام یه فرصته... برای خوبی؛ پاکی؛ برای جبران

شنبه 21 / 2 / 1387 - روز اول

دو شبه دارم دوباره خواب می بینم

بعد مدت ها

اما این دفعه فقط یه رویای قشنگ نبود

یه حس غریب دل تنگی و خستگی توش موج می زد

 

دیشب خوابش را دیدم

سر کلاس دوباره سونیا پیشنهاد داد بخونه مثل کلاس فارسی

اونم کم نیاورد و شروع کرد

صداش قشنگ بود خیلی و من ضبطش کردم

همه کف کردن هیچ کس باورش نمی شد

من می دونستم اما باز هم تعجب کردم

یه آهنگ شاد

اما غم توش موج می زد

غمی که وقتی بیدار شدم حسش کردم

 

شاید به راستی همینه

همیشه همین بوده

تا وقتی چیزی را داری نمی بینیش

تا وقتی جلوم بود ندیدمش

دیدمش ، اما اون طور که خودم می خواستم

نه اون طور که بود

پس فرق نگاه من با بقیه چی بود

واقعاً هیچی !!

از خودم بدم میاد

چقدر احمق بودم

 

و از دست دادمش ، تمام شد ، همه چی

 

نمی دونم چرا ته دلم حس می کنم هنوز نرفته

حس می کنم هنوز هم می تونه منو ببخشه

حس می کنم می خواد این کارو بکنه

 

وقتی بهم التماس می کرد دیگه تکرارش نکنم

وقتی اشک هاش را تو بغض صداش پنهان می کرد

تا نفمم غمشو ، دردشو ،  

وقتی گفت خداحافظ تا بتونه تو تنهایی گریه کنه

. . .

 

نه این یه احساس گناه نیست

یه معذرت خواهی هم نیست

هیچ حس بدی ندارم

نه به خودم ، نه به اون ، نه به بقیه ی دنیا

 

و اینا برا این نیست که بی تقصیرم

برا اینه که گند زدم

اونقدر بزرگ

که دیگه نه پشیمونی فایده داره ، نه هیچیه دیگه

 

من توی این چند ماه بزرگ ترین حماقت های زندگیم را مرتکب شدم

 

دو نفری را که عاشقانه دوستم داشتن

که عاشقانه دوستشون داشتم را

ناراحت کردم ، خورد کردم

و نفهمیدم چی کار دارم می کنم

 

دو روز پیش وقتی مهیا منو با کتاب حل تمرین دید گفت :  

//  تو قرار بود بیای دانشگاه فقط درس بخونی / عضو هیچ گروهی نشی / قرار بود همه ی تمرین ها را خودت حل کنی و از کنار حل تمرین رد نشی / واقعاً سیروس برات هیچ ارزشی نداره / مگه اینا حرفای اون نبود // 

اون لحظه می خواستم تیکه تیکه اش کنم

هرچی از دهنم در آمد بهش گفتم

اما حق با اون بود . . .

 

من گند زدم ، یه گنده بزرگ

نه

دو تا گند بزرگ

 

حالا فقط یه راه دارم

هنوز همه چی را از دست ندادم

می تونم با اونایی که دارم شروع کنم

و همونی بشم که باید می شدم

که می خواستن اون باشم

از حالا هر کاری لازم باشه می کنم ، هر چی

و فقط با یه امید زنده ام

امید به این که در مورد من داستان مرد طلایی مثل واقعیش نشه ، مثل کارتونش بشه

که بعد از آدم شدنش همه برگشتن

این امید را دارم

شاید چون هنوز می دونم هر دوشون دوستم دارن

نباید یه بار دیگه نا امیدشون کنم ، نمی تونم

 

حالا می فهمم

حالا دارم کم کم همه چیو می فهمم

می خوام این تو بنویسم

کلی حرف دارم

دیگه نمی خوام پنهان شم از دنیا

نمی خوام تظاهر کنم

نمی خوام از ترس واقعیت اون قدر تو حاشیه غرق باشم که دریا را نبینم

کاری که همیشه کردم

وقتی چیزیو داشتم می ترسیدم

از ، از دست دادنش

از نبودنش

از تنها شدن

برا همینم دیگران را وارد زندگیم می کردم

برا همینم می رفتم تو شلوغی

اما باز هم تنها بودم

و این بار تنها تر از قبل حتی

و خودم نفهمیدم

ندیدم از پوشش ها این بازی ها

دقیقاً همونیه که باعث می شه از دستشون بدم

اونقدر احمق بودم

که از نوک دماغم یه سانت جلوترم نمی دیدم

و فک می کردم تو اوج آسمونم

همه چی را می بینم و بهش احاطه دارم

 

ازت نمی خوام منو ببخشی

چون می دونم با وجود همه ی بزرگیت

اگه این لطف را بهم بکنی هم ، چیزی حل نمی شه

می خوام کمکم کنی

تا ادامه بدم

تا آدم بشم

خودت همیشه می گفتی

از حق خودت می گذری اما از حق بقیه نه

خوب حالا تو منو ببخشی باز هم چیزی از گناهم کم نمی شه

گرچه می دونم اینقدر بزرگی که این کارو می کنی

و این برام عجیبه

که چرا ازم نا امید نمی شی ، که چرا تنهام نمی زاری

یعنی با وجود همه ی حماقت هام

با وجود همه ی گناه هام

هنوز هم اعتقاد داری می تونم آدم باشم

می تونم پاک باشم

می تونم خوب باشم

برا همینه که همیشه کنارمی

که کمکم می کنی

خوب اگه تو این اعتقاد را داری

تویی که همه چیو می دونی

تویی که بهتر از من خودمو می شناسی

پس هیچ دلیلی نداره

که واقعا نتونم بشم

پس حتما می تونم بشم

فقط با یکم تلاش

یکم کنار گذاشتن توهمات و حاشیه ها

آره همینه

از همین جا شروع می کنم

 

دو نفر هستن

که باید منو ببخشن و گه نه هیچی فایده نداره

و من می خوام همونی بشم که اون ها می خواستن

می خوام خوب خوب باشم

و پاک پاک

شاید یه روزی بتونن منو ببخشن

از ته دل

 

شادی اون موقع تو ام ازم راضی باشی

چون می دونم چیزی اونا میخوام باشم

همونیه که تو ام می خوای

 

تا اون موقع

فقط تو را دارم

و به کمکت بیش از همیشه نیاز

می دونم کنارمی

می دونم ترکم نمی کنی

برا همینم ازت ممنونم

ممنون

 

می خوام بنویسم

چون نوشتن کمک می کنه بفهمم

می خوام این تو همه چیو بنویسم

و وقتی که عوض شدم

وقتی اونی که باید شدم

به هر دوشون می گم بخوننش

 

میدونم دروغ نگفتن ، راست گفتن نیست

می دونم راست گفتن یعنی گفتن تمام حقیقت

و باید شروع کنم

 

مثل خیلی از باورهای دیگه

که فقط تو ذهنم بود ، اما بهشون عمل نمی کردم

 

شروع می کنم

از همین حالا

از همین لحظه

 

تبدیل می شم

به یه دختر خوب و پاک

که به همه کمک می کنه

که خودخواه نیست ، هیچیو فقط برا خودش نمی خواد

که غرور احمقانه اش رفته ، که می تونه با شهامت طلب بخشش کنه

که کله شقی هاش تمام شده ، برای اثبات غیر ممکن ها نمی جنگه

که عاقله ، که برای ارزش هاش مبارزه می کنه

که بزرگ شده ، دنیا را اون طور که هست می بینه

که رویا هاش واقعی شدن ، و حالا تنها هدف هاشن

که . . .

 

آره

این نوشته شاید شروعی باشه برای آدم شدن

 

نه نه نه

شاید نه ، دیگه کافیه

هر چی شک و تردید و دودلی

از حالا دیگه هیچ وقت نمی گم شاید

جمله هام باید قطعی باشن

و واقعی

این درسته

 

می خوام این مسیر را برم

با کمک سه تا دوست

که همراهیم کنن

که همیشه کردن

و می دونم کنارم خواهند بود

 

و با کمک چند نفر دیگه

چند تا راهنما

که تو این مدت درس های بزرگی بهم دادن

خیلی بزرگ

«« طولانی ترین مکالمه - برگ اول »»

خیلی دلم می خواست از اول شروع کنم

اما می دونم این شروع بهتریه

شروع از جایی که باعث شد بیام اینجا و بخوام بنویسم

تا شاید بتونم راه حلی پیدا کنم

تا شاید بتونم به خودم کمک کنم

همه چیز با یه تلفن شروع می شه

یه مکالمه که فقط شنیده هام را می نویسم

حرف های من مهم نیست واقعا نیست

هیچ تاثیری هم تو نتیجه اش نداره

فقط گاهی وسط هاش احساس هام را می نویسم

می خوام همه چیزو اون طوری که اتفاق افتاده بگم

با احساس هایی که اون موقع داشتم

نه برداشت های الانم

برداشت هام را به صورت نظر برا خودم می زارم