چند روزیه ننوشتم
حوصله خودمم نداشتم
حالا به خودم می گم دیگه بسه
واقعا بسه
به زندگی برگرد
یه زندگی کامل
. . .
اتفاق خاصی نیفتاد امروز
باید حسابی درس بخونم
و دیگه نباید الکی بخوام
به عبارتی الان که بیدار شدم
آخرین خواب الکیم بود
کلی کار دارم
کلی هدف
کلی انگیزه
کلی مسیر
و
کلی راه
نباید هیچ کدوم نصفه بمونن
حالا که خدا را دارم در کنارم
حالا که دستای کامیاب تو دستامن
حالا که همه کم کم دارن می پذیرن تغیر را
حالا که دیگه وابستگی ای برام نمونده
حالا
باید پیش برم
فقط پیش برم
تا ته ته دنیا
تا نهایت یه مسیر سبز
تا اوج موفقیت
. . .
من تنهام
قرن هاست
دیگه وقتش شده با تمام وجودم باورش کنم
آره
این بهتره
خیل بهتر
و تنها دعام می تونه
بهترین دعای دنیا باشه
بیشترین چیزی که یک انسان می تونه از خدا بخواد
که حضرت موسی یادم داد
ولی نباید فقط تکرار بشه
باید بهش عمل کنم
باید
از الان
از همین حالا
. . .
/ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی / وَ یَسِّرْلِی اَمْرِی / وَ احْلُلْ عُقْدَةَ مِّن لِّسَانِی / یَفْقَهُواْ قَوْلِی /
این یعنی
چیزی که اگه خدا به کسی بده قادر به انجام هر کاری هست
/ پروردگار من! سینه ی مرا برای من فراخ گردان! / و کار من بر من آسان کن! / و گره از زبان من بگشای! / تا سخن مرا دریابند. /
. . .
نمی دونم باید چی بگم
واقعا نمی دونم
هیچ حسی نداشتم
هیچ حسی نخواهم داشت
نمی خواستم داشته باشم
مهم نیست
دیگه نیست
الان خوبم
بقیه اش باشه برا بعد
باید یاد بگیرم
هر چی تموم شد
تموم شه
نباید تو فکرم بمونه
الانم یه راه حل
زبان بخونم
تا خود صبح
بدون وقفه
...
بهتره بگم چند روز پر اتفاق
که عمدا حذف شدن
نخواستم بنویسم
خواستم از زندگیم محو بشن
اما شاید یه روزی کاملشون کردم
این روز ها را می شه روزهای پر از حماقت نامید
آره
اسم خوبیه
خیلی خوب