خدایا کمک . . .

خیلی تنهام... خیلی درمانده... میدونم گندزدم... میدونم اشتباه کردم... تنها چیزیکه میخوام یه فرصته... برای خوبی؛ پاکی؛ برای جبران

خدایا کمک . . .

خیلی تنهام... خیلی درمانده... میدونم گندزدم... میدونم اشتباه کردم... تنها چیزیکه میخوام یه فرصته... برای خوبی؛ پاکی؛ برای جبران

سه شنبه ۲۵ / ۴ / 1387 - روز ۴۷

آخرین جمله ی کامیاب :

/ سپیده / من کنارتم / همیشه حرفاتو باور کردم / دروغ راهه خوبی نیست / این حرفو نزن / الان دارم اشک می ریزم ولی حالم خوبه / تو واسم مهمی خیلی / با هم از پس هر مشکلی برمیایم / یادت باشه / تو نفسمی / همیشه / درست می شه / یه بار / فکر کن / تصمیم بگیر / تا هر جا بخوای بری باهاتم /

 

بهش گفتم با رسول حرف زدم

داغون بود

و بعد وقتی ازم پرسید :

/ اگه دوباره ازت بخواد بری / می ری /

انتظار داشت بگم نه

اما من گفتم مطمئن نیستم

 

داشت گریه می کرد

می دونم

 

و باید می رفتم کلاس

 

شایدم بهتر شد

چون نمی دونستم چی باید بهش بگم

 

و بهش تو مسیج گفتم

/ کامیاب منو ببخش / منو ببخش / کاش می تونستم بهت دروغ بگم / تا این طوری نمی شد / می دونم باور نمی کنی / اما تو برام مهمی خیلی / خیلی بیش از اونی که فک می کنی /

 

و بعد اون جواب بالا را داد

 

. . .

 

بهترین روز زندگیم بود

گفت تو هر شرایطی می مونه

ممنونم

ممنون

دو شنبه ۲۴ / ۴ / 1387 - روز ۴۶

محبوبه گفت با هم بریم بیرون

گفت رسولم بیاد

 

. . .

 

قبول نکرد

اونقدر عصبانی شدم که فوش دام به خودم

چرا نتونستم ازش ناراحت بشم

و بعد گفت:

/ نمی خوام بیام / اومدن یعنی رسمی شدن رابطه مون / اینو نمی خوام / تمام حرفام بهونه است / اگه می خواستم میامدم هر طور شده / اما اونا بهونه است برای این که خودمو قانع کنم / برای این که شاید تو حس بهتری پیدا کنی /

 

بغض عجیبی تو صداش بود

 

خدایا منو ببخش

ببخش