خدایا کمک . . .

خیلی تنهام... خیلی درمانده... میدونم گندزدم... میدونم اشتباه کردم... تنها چیزیکه میخوام یه فرصته... برای خوبی؛ پاکی؛ برای جبران

خدایا کمک . . .

خیلی تنهام... خیلی درمانده... میدونم گندزدم... میدونم اشتباه کردم... تنها چیزیکه میخوام یه فرصته... برای خوبی؛ پاکی؛ برای جبران

جمعه ۲۱ / ۴ / 1387 - روز ۴۳

مهیا بهم یه sms عجیب زد

شب آرزو ها

 

ترسیدم آرزو کنم

چون تنها آرزوم رسول بود

مثل همیشه

و ترسیدم به کامیاب بگم

 

به کامیاب گفتم بهش مسیج زدم

و . . .

اووووووف وااااااای

بازم خراب کاری

 

چرا آدم ها باورشون نمی شه

من واقعا رسول را می پرستم

چرا نمی فهمن نمی تونم بگذرم ازش

و چرا دیوونگی های اونو درک نمی کنن

و شایدم دیوونگی های منو

پنج شنبه ۲۰ / ۴ / 1387 - روز ۴۲

رفتم دانشگاه

برای یه روز رابینهودی کامل

و نجات زندگی سه نفر

 

. . .

 

پروژه اول :

 

/ کارنامه ی عطیه را بردم / پدر شوهر !! / واقعا مسخره است / یعنی چی که براشون مهمه چند بگیره / این طور آدم ها ارزش راست شنیدن را ندارن /

 

پروژه دوم :

/ تحقیق سمیه را مرتب کردم / پرینت و کپی cd / گذاشتم تو باکس استاد / اینم از این /

 

پروژه سوم :

 / خانم دکتر نیومد / یه ثانیه اومده بود و در رفته بود / خب شانس نداشت / به من چه / کلی الاف شدم اما نیامد / امید وارم مشروط نشه / یا بتونم خانم دکترو پیدا کنم و برا نمره راضیش کنم / پسره ابله تقصیر خودشه / زودتر می گفت /

 

. . .

 

و اما نتایج :

۱

کلی هم با عطیه و سارا حرف زدم

خوشحالم تونستم کمک کنم

هر دوشون روحیه شون خوب بود

 

حالا که خودم قراره شروع کنم درس خوندن

بزار اونارم وادار کنم

این طوری قشنگ تره

انگیزمم بیشتر می شه

چون کاری را می تونم بهشون بگم

که خودم کرده باشم

 

۲

نسترن را دیدم

گفت یمیه برا اونم پروژه شو فرستاده

و اونم تحویل داده

 

از سمیه می پرسم

واقعا کله شو می کنم که این کارو کرده

موش دیوونه

بی شعور

 

نسترن که دلیل نداره بگه

تازه وقتی گفتم به من گفته

تا یه مدت عین منگا همو نیگا می کردیم

واقعا . . .

 

۳

اونم اومد دانشگا

محض الافی

خانم دکترم که نبود

 

. . .

 

فهیمه و سارا م تو حیاط بودن

به فهیمه گفتم تحقیق را تنهایی تموم کردم

نمی دونم حس می کنم باید بهش زنگ بزنم

برخوردش از اونی که فک می کردم بهتر بود

 

. . .

 

وقتی رفتم چارت ترم آینده را بگیرم

آقای عقیلی پاچمونو گرفتم

تمام هفته سگ بود

نمی دونم خانم دکتر چه بلایی سرش آورده

تربتیان هم همین طور

کلا ۸ می زد

 

دیگه بهتر از این نمی شه

 

 

فک کنم از آخر باید زنگ بزنم به استادا بپرسم چه درسایی دارن !!

ولی خیالی نیست

کاری می کنم واقعا شاگرد